کد مطلب:316727 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:140

برخیز و بر سر و صورت بزن
عالم جلیل القدر شیخ حسن، فرزند شیخ محسن از نوادگان صاحب جواهر رضی الله عنه از حاج منشید بن سلمان كه اهل فلاحیه و شخص عارف و معتمد و شاهد این كرامت بود، نقل می كند: مردی از طایفه



[ صفحه 135]



براجعه در خرمشهر در دهه اول محرم، مجلس عزاداری برپا می كرد و جمع بسیاری حتی زنان در آن عزاداری شركت می كردند. در آن شهرها رسم بود كه چون مداح در نوحه ی خود به ذكر شهادت می رسید، اهل مجلس به پا می خواستند و با لهجه های مختلف، بر سر و سینه می زدند و «مخیلف» نیز در این مجلس شركت می كرد و چون نمی توانست پاهای خود را جمع كند، زیر منبر می نشست.

در روز هفتم محرم كه معمولا مصیبت ابوالفضل علیه السلام خوانده می شد، چون خطیب به ذكر سوگواری قمر بنی هاشم علیه السلام پرداخت، ناگهان «مخیلف» را دید كه روی پاهایش ایستاده و بر سر و سینه می زند و چنین نوحه می خواند: «انا مخیلف قیمنی العباس»؛ منم مخیلف كه عباس علیه السلام من را برپا داشت.

چون مردم این معجزه را از حضرت ابوالفضل علیه السلام مشاهده كردند، به سوی او هجوم آوردند و او را در آغوش گرفتند و بوسیدند و لباس هایش را هم برای تبرك پاره كردند. شیخ خزعل كه چنین دید به خدمتكارانش دستور داد كه او را از میان مردم خارج كنند و به یكی از اتاق های مجاور ببرند.

آن روز خرمشهر چون روز عاشورا گشت و گریه و فریاد و فغان از زن و مرد به گوش می رسید.

علامه شیخ محسن می گوید: چون از «مخیلف» جریان را پرسیدند، گفت: در آن هنگام كه مردم برای عزاداران حضرت



[ صفحه 136]



عباس علیه السلام بر سر و سینه می زدند، من در حالی كه زیر منبر بودم خوابم برد، مرد نیكو و بلند قامتی را كه بر اسب سپید و درشت هیكلی سوار بود در مجلس دیدم كه به من فرمود: ای مخیلف! چرا برای عزای عباس بر سر و صورت نمی زنی؟

گفتم: ای آقای من! نمی توانم.

ایشان فرمود: برخیز و بر سر و صورت بزن.

گفتم: ای سرور! دستت را به من بده تا برخیزم.

ایشان فرمود: ركاب اسبم را بگیر و برخیز.

آن گاه من ركاب اسب او را گرفتم و بلند شدم و هیچ كس را ندیدم فقط متوجه شدم كه سلامت خود را به دست آورده ام. [1] .


[1] سحاب رحمت، ص 514. العباس، ص 258.